نتیجه یک باور اشتباه از زبان بهترین مشاور ازدواج و روابط مجردها

باور اشتباه این دختر جوان را ۱۰ سالی پیر کرده بود

دختر جوانی که در زمانی که در نیویورک بودم برای مشاوره مراجعه کرده بود، هیچگاه تصور نمی کرد به علت باور اشتباه ، دچار پیری زودرس، ترس و افسردگی شدید شده باشد. ماجرا از این قرار بود که دختری به نام ماریلا در اثر یک تصادف، جراحتی نسبتاً عمیق بر روی لبانش ایجاد می شود. دوست پسر او به نام تام که تا پیش از آن خود را عاشق پاک باخته آن دختر می نامید، به یکباره نسبت به او سرد می شود. البته تام همچنان مطابق روال گذشته هرگاه نیاز مالی داشت به ماریلا نزدیک می شد و از او مبالغ زیادی پول می گرفت اما ماریلا می گفت: بعد از جراحت لبهایش؛ رفتار تام با او خیلی بد شده بود.

ماریلا که متوجه این مسئله شده بود؛ بدون آنکه تام را در جریان بگذارد، تصمیم می گیرد تا بخشی از پولی که قرار بوده به دوست پسرش به عنوان سرمایه اولیه ایجاد یک تجارت جدید بدهد را صرف عمل زیبایی لبهایش کند تا از این طریق بتواند نظر مجدد تام را به خود جلب کند.

باید یادآور شوم که خانواده ماریلا از وضعیت مالی بسیار خوبی بهره مند بودند و از این جهت به تنها فرزندشان نیز توجه خاصی می کردند.

خوشبختانه جراحی زیبایی لبهای ماریلا با موفقیت انجام می شود؛ اما وقتی او لب جدیدش را به تام نشان داده و اظهار می دارد که بخشی از آن سرمایه در نظرگرفته برای او را به عمل زیبایی اش اختصاص داده است، عکس العمل دوست پسرش دقیقاً همانی می شود که من وقتی در اولین جلسه مشاوره با ماریلا روبرو شدم، حدس زده بودم.

تام به شدت عصبانی شده و ماریلا را به خاطر خرج کردن آن پول سرزنش کرده و او را ابله می نامد. تام در حالت خشم و عصبانیت به ماریلا می گوید که از همان روزهای آغازین دوستی شان؛ هیچ علاقه ای به او نداشته و صرفاً به خاطر وضعیت مالی مناسب ماریلا با او دوستی می کرده است. البته تام بیش از حدی که من پیش بینی کرده بودم، تند رفته بود و حسابی دختر جوان را تحقیر نموده بود.

نکته جالب ماجرا این است که تام در حالت عصبانیت؛ ماریلا را نفرین می کند. ماریلا و تام در خانواده هایی رشد یافته بودند که به عقاید خرافی نظیر نفرین اعتقاد زیادی داشتند.

با این وجود، ماریلا اظهار داشت که ” آقای حمید ایروانی ! آن شب که تام مرا نفرین کرد، توجه چندانی به آن نکردم اما وقتی به خانه برگشتم بلافاصله لبم از داخل باد کرد و ورم کوچک و سفتی روی آن پیدا شد. به اصرار یکی از دوستانم که از موضوع نفرین خبر داشت به پزشکی مراجعه کردم و پزشک تشخیص داد که ورم داخل دهانم بیماری هولناکی است و به تدریج تمام نیرو و توان مرا تحلیل خواهد برد.”

از صحبتهای ماریلا و ظاهر او که خیلی پیرتر از سنش نشان می داد، به این نتیجه رسیدم که احتمالاً یک تشخیص پزشکی اشتباه باید رخ داده باشد که توانسته باور غلط و مخربی را در ذهن این دختر جوان ایجاد کند.

دختر جوان تحت تأثیر سخنان پزشک خود به شدت نگران شده و منتظر ضعف و ناتوانی خود شده بود؛ متأسفانه طولی نمی کشد که او احساس می کند بدنش بیحال و ناتوان شده است. ماریلا اشتهایش را از دست داده و خوابش نمی برد و به تدریج ترس و افسردگی شدید بر او غلبه کرده و در مدت کمتر از یک هفته ظاهر دختر جوان را پیر می کند. بگونه ای که وقتی این دختر ۲۰ ساله وارد اتاق من شد، در نگاه اول تصور کردم که او بیشتر از ۳۰ سال سن دارد.

البته باید اعتراف کنم که چنین چیزی به ندرت در انسان ها دیده می شود که کسی در اثر یک باور اشتباه تا این اندازه و به سرعت پیر شود.

به او گفتم: نگران نباش در مدت کمتر از دو ساعت تو را از شرّ این بیماری مهلک نجات خواهم داد اما به شرطی که با من همکاری کنی تا دوست پسر نادانت را برای همیشه از زندگی ات محو کنیم. زیرا چنین شخصی شایسته دوستی با تو نیست. ماریلا نیز با نظر من موافق بود و اظهار می داشت که خودش هم به این نتیجه رسیده اما چون به او وابسته شده است، نیاز به حمایت و مشاوره من دارد تا بتواند او را فراموش کند.

سپس با یکی از دوستانم که جراح پلاستیک قهاری است تماس گرفته و ماجرای لب ورم کرده ماریلا را با او درمیان گذاشتم، قرار شد تا ماریلا بلافاصله به مطب دوست جراحم برود.

خوشبختانه همانگونه که من و دوستم در مکالمه تلفنی پیش بینی کرده بودیم؛ آن ورم در نتیجه بافت گوشتی کوچکی بود که هنگام عمل جراحی زیبایی در محل زخم جا مانده و تولید ورم کرده بود. دوست جراح من، آن بافت گوشتی را از روی لبهای دختر جوان برداشته و در دستش گرفته و به ماریلا نشان داده بود.

وقتی ماریلا حقیقت را دید و باور کرد که ورم لبهای او صرفاً یک بی دقتی پزشکی بوده و ربطی به نفرین دوست پسرش نداشته است، آهی کشید و خیالش راحت شد.

اکنون او آماده انجام تکنیک هایی بود که می بایست برای فراموش کردن دوست پسر نادانش به او می آموختم، خوشبختانه ماریلا در طی دو هفته نسبت به دوست پسر سابقش بی احساس شد و به تدریج در جهت قدرتمند کردن باورهای ذهنی و دفع باور اشتباه خود برای دستیابی به خواسته های مثبت و موفقیت ساز گام برداشت.

با گذشت چند هفته آثار پیری، ترس و افسردگی شدید از چهره دختر جوان زدوده شد، زیرا او وقتی حقیقت را دید، ترسش ریخت. ماجرای ماریلا بخوبی نشان می دهد که وقتی اندیشه ای را به حساب حقیقت قبول کردیم، به همان اندازه هیپنوتیزم ذهن ما قدرتمند می شود. حال اگر این باور اشتباه باشد، ما را بسوی شکست و ناکامی سوق خواهد داد و اگر اندیشه و باوری مثبت باشد، می تواند باعث رشد و تعالی ما شده و موفقیت های بی شماری را نصیبمان سازد.

چند ماه بعد ایمیلی از ماریلا دریافت کردم که در آن عکس های نامزدی اش با پسری که از دوران کودکی او را می شناخته و از نظر او و خانواده اش فردی با شخصیت، خوش اخلاق، تحصیلکرده و موفق بود را نشان می داد.

ماجرایی واقعی در مورد باور اشتباه از مراجعین حمید ایروانی مشاور ازدواج ، بهبود روابط مجردها و همسران :
( در این نوشتار به دلیل حفظ حریم خصوصی افراد از اسامی خارجی برای مراجعین ایرانی استفاده شده است )

question