سال گذشته به درخواست یکی از مراجعین دفتر گروه درس زندگی، هدایت پسر ایشان به نام ژوزف را که با همسر خود مشکل داشت ، برعهده گرفته بودم . این آقا پسر  ۲۳ ساله که مدت ۳ سال بود ازدواج کرده بود، محیط خانه را با رینگ بوکس اشتباه گرفته و بجای گفت و گوی سازنده و مثبت، همسرش را با مشت زده بود. (به دلیل حفظ حریم خصوصی مراجعین از اسامی خارجی بجای اسامی ایرانی استفاده شده است)

وقتی اولین بار ژوزف را در منزل پدرش دیدم به او گفتم: همه اش همین است؟

ژوزف با تکان سر نشان داد که متوجه منظور من نشده است. لذا یکبار دیگر جمله ام را تکرار کردم: همه اش همین است؟ و سپس عرض کردم: چند سال است که بوکس کار می کنی؟

او پاسخ داد: ۸ سالی می شود، آقای ایروانی. من عاشق بوکس هستم.

به او گفتم می خواهی توانت را به من هم نشان بدهی؟ می خواهم بدانم تا چه اندازه قدرت داری!

ژوزف که نمی دانست چه خوابی برایش دیده ام ، با حالتی غرورآمیز گفت: بله ! چرا که نه !

گفتم: پس اگر موافق باشی از همینجا شروع کنیم و ببینیم قدرت تو در کوبیدن مشت بر روی دیوار چقدر است. او نیز با پیشنهاد من موافقت کرد و با مشت بر روی دیوار سالن کوبید و گفت: ببین جایش ماند. به او گفتم: همه اش همین است؟

او از این جمله من اینطور برداشت کرده بود که مشتی که به دیوار کوبیده، چندان قدرتمند نبوده است، لذا مجدداً مشتی دیگر بر روی آن دیوار کوبید. اینبار جای مشتش بیشتر از دفعه قبل در دیوار فرو رفت. اما باز من گفتم: همه اش همین است؟

ژوزف که نمی خواست کم بیاورد، مجدداً با قدرت بیشتری به دیوار مشت کوبید، طوری که صدای شکستن انگشتانش در سالن پیچید.

جوان خام ماجرای ما از درد به خود می پیچید و به شدت ناله و فریاد می کرد. در این هنگام برادر بزرگترش به سوی ژوزف آمد و او  را به درمانگاه برد. اما پدر ژوزف که می دانست چرا من پسرش را به زدن مشت تحریک کرده ام و در حالیکه با خونسردی نظاره گر ماجرا بود، گفت: آقای حمیدایروانی خیلی خوشم آمد، لازم بود تا این پسر نادان کمی بخودش بیاید، نگران نباش و به روشی که در پیش گرفته ای، ادامه بده.

فردای آنروز برای ادامه مشاوره به سوی خانه ژوزف و همسرش راه افتادم. همسر ایشان که آثار مشتهای ژوزف در صورتش نمایان بود، در را باز کرد و مرا به اتاق او راهنمایی کرد. به محض اینکه با ژوزف روبرو شدم به او گفتم: همه اش همین بود؟ آیا قدرت دستان تو تا این اندازه کم بود که در مقابل قدرت دیوار تاب تحمل نداشت یا زور دیوار بیشتر بود و به ضربه تو واکنش سختی نشان داد؟ تو که تحصیلکرده ای باید بدانی که این قانون عمل و عکس العمل نیوتن است. تو با هر نیرویی که ضربه بزنی ، طرف مقابل هم با همان نیرو ضربه خواهد زد. البته نوع ضربه ممکن است متفاوت باشد.

از او پرسیدم: چند بار تابحال برای تحمیل خواسته هایت،به زور متوسل شده ای و همسرت را کتک زده ای ؟ حال فرض کنیم که توانسته باشی حرفت را به کرسی بنشانی . آیا این مشت زدنها باعث شده است تا از زندگی زناشویی ات لذت ببری ؟ آیا دل همسرت را نیز توانسته ای بدست آوری ؟ محبت او را چطور؟

همسر تو به ظاهر همانند آن دیوار ضربه ای به تو نزده که باعث شکسته شدن دستت شود اما با دریغ کردن محبت خود نسبت به تو، سخت ترین ضربه روحی را بر پیکره ات وارد کرده است. زیرا بارها از پدرت شنیده ام که به او گفته ای زندگی زناشویی تان جهنمی است و از آن لذت نمی بری.

ژوزف که از سرش را پایین انداخته بود،گفت: ” آقای ایروانی، بیشتر از این مرا شرمنده نکنید، با آن بلایی که بر سر دستم آمده است بخوبی متوجه اشتباهم شده ام”

من ادامه دادم: چرا دفعات اول که با مشت به دیوار کوبیدی؟ دستت دچار مشکل نشد؟ اما وقتی با قدرت بیشتری به دیوار ضربه زدی ، دیوار نیز در برابر ضربه تو واکنش محکمتری نشان داد؟ برخی ضربات آنقدر سنگین هستند که تو را از پای درخواهند آورد.

ژوزف جان! زندگی همین است. اگر بخواهی با زور بازو به جنگ آن بروی، او نیز تو را به زانو درخواهد آورد. وقتی قدرتت را به رخ دیگران می کشی جز آسیب جسمی و روحی چه چیزی عایدت می شود؟

آیا تصور نمی کنی وقتی عشق و محبتت را نثار دیگران و به ویژه همسرت کنی ، او نیز متقابلاً عشق و محبت خود را به تو تقدیم خواهد کرد.

خلاصه سرتان را درنیاورم. آن کار به ظاهر خشن من، ژوزف را حسابی متوجه اشتباهات خود کرده بود. چند روز بعد، ایشان با من تماس گرفت و از من خواست تا به حل مسالمت آمیز مشکلات فی مابین او و همسرش بپردازم.

خوشبختانه آن پسر، در طی چند هفته ، روش های کنترل و غلبه بر خشم و نیز ایجاد یک گفت و گوی سازنده و بدون درگیری با همسرش را آموخت و به تدریج فرآیند محبت کردن به همسرش را نیز آغاز کرد. جالب بود که هرگاه ایشان به من می گفت: من برای خوشحال کردن همسرم فلان کار را کرده ام. من نیز به او می گفتم: همه اش همین است؟

و او تصور می کرد منظور من این است که کاری که کرده چندان بزرگ و مهم نبوده است و بلافاصله سعی می کرد تا کار بهتری انجام دهد و باز تماس می گرفت و از کاری که کرده گزارش می داد و من باز به شوخی و خنده می گفتم: همه اش همین است؟

هرچند باید اذعان کرد که همسر او نیز به علت نداشتن مهارت های ارتباطی صحیح در خشمگین کردن ایشان نقش بسزایی ایفا می کرده است اما این دلیل نمی شود که انسانی برای به کرسی نشاندن حرفهای خود، متوسل به زور و خشونت شود.

البته روشهای من هیچگاه اینچنین خشن نیست، اما در مورد جوانی که در دعوای زناشویی، بارها همسرش را کتک زده بود، استثنائاً چنین کاری لازم بود.

 براستی این عبارت ” همه اش همین است! ” چه کاربردهای مثبت و سازنده ای می تواند داشته باشد. 

 

درس زندگی – برگرفته از خاطرات حمید ایروانی  

question