نازی جان سلام! سلام به روی ماهت! سلام به آن چشمان قشنگت! امیدوارم خوب باشی و همیشه خوشحال و تندرست باشی ، نازی نمی دانی چقدر دوستت دارم! بالاتر از هر آنچه که فکر کنی، عاشقت هستم، هر لحظه جلوی چشمانم مجسّم هستی و همیشه در فکر و خاطرم هستی و هر لحظه صدای شیرین و حرفهای زیبای تو به خاطرم می آید و لحظه به لحظه فکرم و یادم در پیش تو و همیشه با توست، از صبح که بیدار می شوم و هرشب که بخواب می روم با تو هستم، با تو عشقم! با تو عزیزم و با تو دلبندم! با تو در آشپزخانه، با تو در خانه و با تو در هرجا که باشی، با تو هستم.

در هر لحظه که به یاد من هستی، بدان! که همانجا هستم و با تو هستم، عزیزم! خواهش می کنم فکر نکن و ناراحتی به خودت راه نده ، من هرچه تو بدان خوشحال باشی خوشحالم و بدان! آن لحظه که تو غمگین باشی، من هم در اینجا غمگین می شوم . پس یادت باشد که همیشه خوشحال باشی تا وقتی به پیشت آمدم تو را سرحال و قشنگ و قشنگتر از همیشه ببینم.

نازی جان یک نامه برایت داده بودم اما نمی دانم به دستت رسیده یا نه ! ولی این نامه را هم برایت می نویسم و امیدوارم که به دستت برسد، چون آقای صاحبدل، آذر مرخصی بود، این نامه را برایت نوشتم و هر وقت فرصت باشد باز هم می نویسم، جای من خوب است و خطرناک نیست. انشاء الله اگر خدا بخواهد بعد از آقای صاحبدل من به مرخصی می آیم، راستی داشت بچّه ها یادم می رفت، نازی جان! بچّه ها! بچّه های قشنگم را از طرف من ببوس، در پایان خیلی خیلی دوستت دارم! قربانت ابوالفضل! تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۶۰

و این مرد، دو روز بعد به شهادت رسید …

این آخرین نامه عاشقانه دریادار دوم، تکاور شهید ابوالفضل عباسی به همسرش سرکار خانم شهناز چراغی ( یا همان اقدس خانم) است. تصور کنید رزمنده ای در منطقه جنگی و در شرایط سخت که ذهنش درگیر مسائل مهمتری است، چگونه احساسات زیبایش را نسبت به همسر خود در قالب یک نامه بیان می دارد.

شهید ابوالفضل عباسی قبل از پیروزی انقلاب دوران آموزش تکاوری خود را در کشور انگلستان و در دانشکده کماندویی ببرهای سیاه گذراند و در سال ۱۳۵۵ دوره عالی چتربازی را در دانشکده پیاده نیروی زمینی ارتش به پایان رساند. وی استاد تکاوران نیروی دریایی ارتش بود و نقش مهمی در دفاع ۳۴ روزه از خرمشهر در روزهای آغازین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داشت. این شهید بزرگوار، سرانجام ۲۷ فروردین سال ۱۳۶۰ در شهر آبادان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و نامه فوق را دو روز قبل از شهادت، برای همسر خود نوشته است.

یک روز زوج مراجعه کننده ای داشتم که در اثر دخالت های اطرافیان و کم کاری های خود، زندگی شان در آستانه طلاق و جدایی قرار گرفته بود، آنها زمانی به نزد من آمده بودند، که تقریباً کار از کار گذشته بود و من فقط یک هفته فرصت داشتم تا تلاش خود را برای حفظ زندگی ایشان بکار بگیرم. متأسفانه زن جوان هیچ تمایلی برای ادامه زندگی با شوهرش نشان نمی داد و قرار بود یک هفته دیگر، آخرین جلسه دادگاه خانواده که به گفته آنها حکم طلاق صادر می شد، نیز برگزار گردد و بعد از آن، زن جوان قصد داشت برای همیشه تهران را به مقصد کشوری دیگر ترک کند.

باید اعتراف کنم که محدویت زمان، مرا در حل مشکل و آموزش این زوج، مستأصل و درمانده کرده بود و احساس می کردم سالها مطالعه و پژوهش نیز، کمک خاصی به من نمی کند، ذهن نیمه هشیارم می گفت زمان برای حل این مشکل کم است پس کاری از تو ساخته نیست اما من نمی توانستم خود را متقاعد کنم که زندگی یک زوج آنهم صرفاً بر اثر یک اتفاق بسیار مضحک که ناشی از سوء تفاهم هایی بود که نزدیکان برای ایشان ایجاد کرده بودند، به جدایی بیانجامد.

بنابراین آخرین حربه خود را بکار گرفتم و همان شب به روح پدرم و شهدایی که در امامزاده ای در اطراف شهر کرج مدفون هستند، متوّسل شدم. صبح که از خواب برخاستم، متوجه شدم یکی از دوستانم لینک یکی از قسمت های مجموعه نیمه پنهان ماه را که به روایت زندگی شهدای دفاع مقّدس از زبان همسرانشان می پردازد را برای من فرستاده است.

در بخشی از این فیلم که دو قسمت هم دارد، سرکار خانم زینب طالبی؛ مجری برنامه، بخش هایی از نامه عاشقانه شهید ابوالفضل عباسی به همسرش را قرائت می کند، که در ابتدای این مطلب به آن اشاره شد.

با الهام از آن نامه زیبا و تأثیرگذار، دست به قلم شدم و متنی برای آن خانم نوشتم، سپس با شوهر ایشان تماس گرفته و عرض کردم « آقای فلانی من متنی برای همسرتان نوشته ام که برای جنابعالی ارسال می کنم، لطفاً آن متن را بدون تغییر برای خانم محترمتان بفرستید. »
بعد از دقایقی آن مرد جوان با من تماس گرفت و گفت« آقای تهرانی من فرصت نکردم متن شما را بخوانم فقط آنرا به همان صورت برای همسرم فوروارد کردم، مگر در آن متن چه نوشته بودید که همسرم لحظاتی قبل تماس گرفت و در حالیکه می گریست، گفت: چرا تابحال به من نگفته بودی که تا این حدّ مرا دوست داری … »

آن مرد در ادامه افزود: « همسرم گفت از رفتن صرفنظر کرده است و می خواهد فرصتی دوباره به زندگی مان بدهد.»
به آن مرد جوان عرض کردم، گاهی لازم است، علاقه واقعی و دوست داشتن خود را بصورت نوشتاری یا کلامی به همسر خود انتقال دهید، شخصیت شما بگونه ای است که گویی غرور خاصی دارید که اجازه نمی دهد حس واقعی تان را بروز دهید. البته آن نامه را مدیون شهید ابوالفضل عباسی هستید، سپس ماجرا را برایش تعریف کردم و به او گفتم : اگر مایل بودید، فردا به بهشت زهرا بروید و از او تشکر کنید …
هرچند نزدیکان این زوج که تصور می کردند نقشه هایشان برای برهم زدن این رابطه ناکام مانده است، تا دلتان بخواهد مرا تهدید کردند، اما این معجزه ای بود که این حقیر یعنی سیناتهرانی، نقشی در آن نداشتم و فقط بازگو کننده یک روایت بودم. شاید این شهید بزرگوار همانند من مدیریت ارتباطات و مهارتهای زندگی نخوانده باشد، اما ایشان به بهترین شکل ممکن، اصول کلیدی مهارتهای ارتباطی را در نگارش نامه خود به همسر محترمش رعایت کرده بود.

روحش شاد و قرین لطف و رحمت الهی باد

لینک دو قسمت از این مصاحبه خواندنی را که در سایت آپارات آمده است را برایتان می گذارم.

جالب است که در انتهای قسمت اول، تاثیرگذاری این نامه به حدّی است که حتی خانم زینب طالبی ، مجری برنامه اظهار می دارد قرائت نامه برایش سخت است و او نیز به گریه می افتد. ( البته به گمانم شماره قسمت ها در سایت آپارات به اشتباه نوشته شده و قسمت اول درواقع قسمت دوم است و بالعکس

مستند نیمه پنهان ماه – شهید ابوالفضل عباسی-قسمت اول

مستند نیمه پنهان ماه -همسر شهید ابوالفضل عباسی-قسمت دوم

ما سینه زدیم و بی صدا باریدند      از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم              از آخر مجلس، شهدا را چیدند

بازتاب مطلب فوق در سایت شفاف نیوز : روایتی زیبا از نامه عاشقانه یک مرد به همسرش +عکس

 

دست نوشته ای از سیناتهرانی

question