در سمیناری برای ایرانیان مقیم پاریس مشغول سخنرانی بودم و به آنها می گفتم: مشکل اصلی زندگی بسیاری از ما این است که کارهایی را که برای زندگی مان ضرورت دارد، انجام نمی دهیم،زیرا تصور می کنیم با انجام این کارها، بیشتر در غم و ناراحتی فرو می رویم.

در همین هنگام خانم جوانی دستش را بلند کرد و گفت:” جناب حمید ایروانی، تصور نمی کنید در این مورد استثناهایی هم وجود داشته باشد، زیرا من و همسرم دوست داریم ساعات بیشتری را باهم باشیم و اطمینان داریم که با این کار لذت بیشتری بدست می آوریم؛ اما اینکار را انجام نمی دهیم”

پرسیدم: ” چرا؟ ” گفت: ” خب ، نمی توانیم .”

گفتم: ” یعنی هر دوی شما واقعاً مایلید با یکدیگر باشید و خود را در برابر اینکار متعهد می دانید، اما در طول شبانه روز ، وقت مخصوصی را برای باهم بودن اختصاص نمی دهید؟ ” گفت: ” نه ! در واقع ما خود را ملزم به انجام اینکار نمی دانیم و در طی روز وقت به اندازه کافی داریم که باهم باشیم اما ترجیح می دهیم به کار دیگری بپردازیم”

گفتم: ” حالا متوجه شدم ، شما می ترسید که با انجام اینکار به شوهرتان وابستگی عاطفی بیشتری پیدا کنید! درست است؟ ” آن خانم پاسخ داد: ” بله . من عاشق شوهرم هستم اما از این وابستگی می ترسم.”

به آن خانم عرض کردم: ” می توانم سوال کنم چرا نمی خواهید کاملاً به او وابسته شوید؟ حتماً دلیلی دارد؟” گفت: ” نه ، نمی دانم .”

عرض کردم: اما من دلیلش را می دانم. دلیلش این است که در ذهن شما وابستگی به همسرتان به معنای تحمل غم و ناراحتی است

گفت: ” آقای ایروانی ، تصور می کنم همینطور باشد”

عرض کردم : ” اما باید بفهمیم چرا چنین تصور منفی ای در ذهن شما جاگرفته و رشد کرده است. من فکر می کنم شما از عشق همسرتان نسبت به خود اطمینان ندارید و تصور می کنید ممکن است روزی او را از دست بدهید. در ذهن شما این تصور منفی شکل گرفته که اگر به همسرت وابسته شوی، روزی که ترکت کند از رفتن او زجر بیشتری خواهی کشید. “

متأسفانه خود آن خانم از این امر با خبر نبود اما این تفکر بر رابطه او با همسرش تأثیر زیادی گذاشته بود. همانگونه در ابتدا آن خانم اشاره کرد، آنها زمان زیادی را باهم نمی گذراندند زیرا او احساس می کرد اگر زمان بیشتری به شوهرش اختصاص دهد ناراحتی بیشتری را برای خود خریده است.

اکنون باید به آن خانم کمک می کردم تا صددرصد از نظر فیزیکی، احساسی و روحی همسرش را دوست بدارد. اما چطور بایست به او کمک می کردم تا به چنین حلقه ی ارتباطی مثبتی دست یابد؟

در کلاس های آموزشی مهارت های ارتباطی یک تکنیک سه مرحله ای داریم که در گام نخست،شخص را به مرحله ای می رسانیم که باور کند لازم است، تغییر یابد.

لذا از او پرسیدم: ” اگر به شوهرتان وابسته نباشید و در مورد با او بودن احساس تعهد نکنید، چه خواهد شد؟ آیا این احساس بر روابط شما تأثیر نخواهد گذاشت؟ حدس می زنید سه ، چهار یا پنج سال دیگر ، روابطتان چگونه خواهد بود؟ آیا تصور نمی کنید تعهد نداشتن نسبت به همسرتان موجب می شود احساس کنید که او را دوست ندارید؟

با چنین احساسی همسرتان نیز تصور خواهد کرد که شما به او محبت چندانی نمی کنید، پس مشکلات کم کم شروع می شوند و ریشه می گیرند. تا جایی که هردو احساس می کنید دیگر حرف یکدیگر را نمی فهمید، به هم علاقه ندارید و طرف مقابل برایتان غیرقابل تحمل شده است.” از او خواستم در ذهنش بدترین شکل ناراحتی را با وابستگی نداشتن به شوهرش ارتباط دهد.

آنقدر با آن خانم پیش رفتیم که او می گفت: ” قطعاً ، اگر تفکراتم را تغییر ندهم، دیر یا زود باید از همسرم طلاق بگیرم. دیگر کسی را نخواهم داشت و فرزندم بی پدر خواهد شد.”

اکنون آن خانم گام اول تکنیک مرا برداشته بود، یعنی باور کرده بود که باید تغییر کند و تغییر نیافتن به معنای ناراحتی و طلاق است.

مشکلی که باقی بود این بود که هنوز حلقه ترس در او شکسته نشده بود : آن خانم لابلای بحث شیرینمان گفته بود: ” جناب ایروانی ! اگر خودم را فدای شوهرم کنم و باز او مرا دوست نداشته باشد چه کنم؟ ” اگر با تمام وجود وابسته شوهرم شوم اما او مرا ترک کند چه؟ “

آن زن هنوز در وادی ترس سردرگم بود. هنوز حلقه ارتباطی قبلی باقی مانده بود و من می بایست آن را درهم می شکستم و حلقه دیگری را جایگزین آن می کردم. لذا از او پرسیدم: ” ببینم شما رانندگی می کنید؟ ” پاسخ داد : ” بله “.

عرض کردم : ” تصور کنید در بزرگراهی در کنار دره ای عمیق در حال رانندگی هستید. مسلماً در مسیر خود مستقیماً به جلو حرکت می کنید. درست است؟ ” گفت: ” بله جناب تهرانی.”

گفتم: ” آیا ممکن است اتومبیل های دیگر مانند شما عمل نکنند؟ مثلاً بجای اینکه به جلو و مستقیم بروند، مسیر خود را کج کرده و به طرف دره بپیچند؟ ” گفت: ” خیر . مسلماً آنها نیز در خط مخصوص خود به جلو می روند.” گفتم : ” چرا؟ “

پاسخ داد: ” چون اگر خود را ملزم به رعایت این قانون نکنند به احتمال زیاد به دره سقوط خواهند کرد .”

گفتم: ” آیا به نظر شما اگر این قدر از رفتار رانندگان دیگر مطمئن نباشید بازهم می توانید راحت رانندگی کنید؟ ، تصور کنید شما از واکنش راننده لاین کناری خود خبر ندارید، شاید این راننده با سرعت ۱۶۰ کیلومتر در ساعت بصورت ناگهانی به طرف شما بپیچد و شما را نابود کند.”

گفت: ” آقای حمید ایروانی ! مسلماً رانندگی به این شکل بسیار سخت و خطرناک و ناراحت کننده خواهد بود.”

پرسیدم: ” پس چگونه می توان تا پایان جاده با خیال راحت و آرامش رانندگی کرد؟ “

پاسخ داد: ” تنها راه این است که به رانندگان دیگر اعتماد کنیم “

اکنون وقت آن رسیده بود تا الگوی قدیمی ذهن آن خانم را شکسته و الگوی جدیدی جایگزین آن کنم، لذا با کمی مکث گفتم :

” حال تصور نمی کنید اعتماد در رابطه عاشقانه شما را به مقصد خواهد رساند؟ به عقیده شما بهترین راه برای برخورداری از عشق چیست؟ ” گفت: ” عاشق بودن “

گفتم: ” پس اگر عاشق باشید، دوست داشته خواهید شد؟ “

گفت: ” بله “

عرض کردم : ” پس به این نتیجه می رسیم که اگر وابستگی کامل به همسرتان داشته باشید و همانند اعتماد به رانندگان در جاده به او نیز اعتماد کنید، عشق او را به خود جذب می کنید، درست است؟”

آن خانم چند لحظه ای فکر کرد و سپس پاسخ داد : بله اگر خود را کاملاً وقف زندگی ام کنم همسری خواهم داشت که عاشق من است و هرگز مرا ترک نمی کند ، پس باید تا جایی که می توانم عشقم را نثار او کنم “

 

 

 

question